جدول جو
جدول جو

معنی محال به - جستجوی لغت در جدول جو

محال به(مُ لُنْ بِهْ)
آنچه که موضوع حواله واقع میشود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماه به
تصویر ماه به
(دخترانه)
بهتر از ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محاسبه
تصویر محاسبه
حساب کردن، با کسی حساب کردن، به حساب و کتاب کسی رسیدن، کنایه از رسیدگی و بررسی امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاربه
تصویر محاربه
با هم جنگ کردن، جنگیدن، در علم حقوق از بین بردن نظم و امنیت با استفاده از اسلحه یا بدون آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغالبه
تصویر مغالبه
بر یکدیگر چیره شدن، غلبه یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطالبه
تصویر مطالبه
چیزی از کسی طلب کردن، خواستن، حق خود را خواستن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ رَ)
یاری دادن کسی را در شیر دوشیدن. (منتهی الارب). معاونه. (تاج المصادر بیهقی)، حلب (ح / ح ل ) . احتلاب. حلاب. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شَ بِهْ)
شال. به جنگلی. نام شغال به را در مازندران و رامیان و کتول به این درخت میدهند و در لاهیجان به نام توچ معروف است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به توچ و شال شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
محال گوی
لغت نامه دهخدا
(مُ لُنْ لَهْ)
آنکه برای او حواله شده است. (یادداشت مرحوم دهخدا). محتال. طلبکار. (قانون مدنی مادۀ 724)
لغت نامه دهخدا
مغالبه در فارسی: پیشدستی در چیرگی بر یکدیگر چیره شدن غلبه کردن} اما رکاکت معنوی مسئله مغالبه یعنی مسابقه در غلبه است - میان اندیشه دیو گاو پای و روزگار) (فرزان. یغما: 2: 10 ص 60)، غلبه چیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطالبه
تصویر مطالبه
خواستن و طلب نمودن چیزی را از کسی، حق خود را خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخالبه
تصویر مخالبه
فریفتن
فرهنگ لغت هوشیار
محاربه و محاربت در فارسی: جنگ رزم با یکدیگر جنگیدن حرب کردن، حرب جمع محاربات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مال ده
تصویر مال ده
بخشنده، منعم، معطی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاسبه
تصویر محاسبه
حساب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که هر سال او از سال گذشته بهتر است (یا بهتر خواهد بود تفاء لا)، نامی از نامهای مردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محمول به
تصویر محمول به
محکوم به بنگرید به محکوم به محکوم به
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطالبه
تصویر مطالبه
((مُ لَ بَ یا بِ))
خواستن، طلب کردن، جمع مطالبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاربه
تصویر محاربه
((مُ رِ بِ))
جنگیدن، پیکار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاسبه
تصویر محاسبه
((مُ س بِ))
حساب کردن، رسیدگی به حساب، حساب چیزی را نگه داشتن، جمع محاسبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغالبه
تصویر مغالبه
((مُ لَ بَ یا لِ بِ))
بر یکدیگر چیره شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حال که
تصویر حال که
اکنون که، اکنون که حالا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محاسبه
تصویر محاسبه
شمارش، برآورد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محاربه
تصویر محاربه
جنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مطالبه
تصویر مطالبه
هم خواهی، دادخواست، درخواست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محاسبه
تصویر محاسبه
Computation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محاسبه
تصویر محاسبه
calcul
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از محاسبه
تصویر محاسبه
cálculo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از محاسبه
تصویر محاسبه
Berechnung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محاسبه
تصویر محاسبه
obliczenia
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از محاسبه
تصویر محاسبه
вычисление
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از محاسبه
تصویر محاسبه
обчислення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از محاسبه
تصویر محاسبه
berekening
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از محاسبه
تصویر محاسبه
cálculo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی